من امشب از غزل از مثنوی از گریه سرشارم
سرم را میگذارم بی تو روی شانه ی تارم
پری های دلم ناگهان در رقص می آیند
که تو شرقی ترین آئینه می آیی به دیدارم
سرت را می گذاری روی زیراندازی از چشمم
نگاهم میکنی چشمی که عمری کردی انکارم
دل من گرچه چشم زخمی اسفندیار اما
چگونه می توانم از نگاهت دست بردارم
تو رفتی و ماندم با شعر و سه تار اما
به دندان پشت دستم می نویسم :♥ دوستت دارم♥
نظرات شما عزیزان:

.gif)
پاسخ:فدات همشهریه عزیزم لطف داری

.gif)
شوخی کردم واقعا قشنگه
.gif)
پاسخ:کشف نمیخواد تورو دوس دارم خخخخخخخخخخخخخخ
پاسخ:فدات گلم
.gif)
.gif)
.gif)
پاسخ:ممنون
.gif)
پاسخ:ممنون

پاسخ:خیلی ممنون لطف دارید اره عزیز باعث افتخاره
پاسخ:ممنون دوست عزیز

پاسخ:فدات بشم عزیزم ممنون

پاسخ:زحمت کشیدی عزیزم فدات

پاسخ:قربونت ابجی
برچسبها: